تمام شدم
مثل شمعی که اشک ریخت و سوخت و سوخت و سوخت
مثل ظرفی که شکست و هزار تکه شد
حالم را اگر بپرسی ، لبخندی میزنم ، میگویم : خوبم ، خــــــــوب
تمام شدم
مثل شمعی که اشک ریخت و سوخت و سوخت و سوخت
مثل ظرفی که شکست و هزار تکه شد
حالم را اگر بپرسی ، لبخندی میزنم ، میگویم : خوبم ، خــــــــوب
کلاس اول *باران آمد*
تمام کودکیم را هروقت باران آمد جشن گرفتم
هروقت باران آمد ، زیر باران آرزو کردم
هروقت باران آمد آسمان را با شوق در آغوش گرفتم
اما سالهاست که در سرنوشتم هروقت باران می آید ،
که آسمان ابری نیست!
جایی از زمین خیس نمیشود
و لحظه های بارانی دلتنگ ترین لحظه های عمر
میشود...
آن لحظه را خوب به یاد دارم وقتی چشمان پاک کودکی ام از اشک می درخشید و لبهایِم ب رنگ عشق بی پروا و واقعی می خندید تمام
آن روزها را با تمام وجود فریاد می زنم .......... کجایی! ای آرامش بی چون و چرای کودکی کجایی ! ای بهترین دوران زندگی دلم برای
خنده هایِ نابت تنگ شده دلم برای گریه های زودگذر و شادی های عمیق و رویاهای شیرین بازی هایت تنگ شده این روزها خسته ام
از دنیای بزرگترا خسته ام از کفشهای پاشنه دار خسته ام از کلاس و درس و کار خسته ام از روسریهایِ خاله بازی از پختن و شستن و
بچه داریهایِ مامان بازی خسته ام از دعواهای آدم بدا از دزد و پلیس و قایم موشک و گرگم به هوا کاش می دونستم اینا فقط یک بازی
نیست بزرگ که بشم همراه ِ تفریح و شادی نیست ...................
گاهی حجم دلتنگی هایم انقدر زیاد میشود که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ میشود
دلتنگم...
دلتنگم...
دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من که رسید از حرکت ایستاد ....
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید ...
دلتنگ خودم...
خودی که مدتهاست گم کرده ام ...
من از بچگی با هر کی دوست میشدم
یکی پیدا میشد و میومد دوستمو ازم میگرفت
حالا فرقی نمیکرد دوستم پسر باشه یا دختر
این اتفاق برا هر دو جنسیتش میفتاد
الانم که بزرگ شدم باز وضعیت همینه
تو بچگی تصمیم کرفتم بهترین دوستام عروسکام باشن
اوا رو هیچکی نتونست ازم بگیره
اما حالا که بزرگ شدم این عروسکا دیگ دنیامو پر نمیکنن...
بزرگترین اشتباهم این بود که به دیگران اجازه دادم
قلم خود خواهی دست بگیرند دفتر سرنوشتم را ورق بزنند
بهترین لحظات عمرم و قشنگ ترین خاطرات زندگیم را پاک کنند
و در پایان برایم بنویسند :
قسمت نبود ...!!!
این قانون طبیــــــــــعت است
زخم که میخوری اعتمادت به آدم ها سست میشود
و باوَرت رنگِ شک می گیرد !
آن وقت تنها تر از همیشه می نشینی کنجِ زنـــــــدگی
و می شماری درد هایت را
خدایا باهات قهرم...
کی گفته همیشه باهامی؟
مگه میشه باهام باشی و حالمو ببینی و کاری نکنی؟
مگه میشه هرچی رو که دوست دارم ازم بگیری؟
مگه میشه...
که چی؟ که خدایی تو ثابت کنی؟
این روزا شیطونو بیشتر از تو حس میکنم!
پس کجایی؟ مگه میشه حواست به بقیه باشه جز من؟
مگه میشه هرکی هرچی میخواد بهش بدی جز من؟
اصلا تو که واسه من وقت نداری چرا خلقم کردی؟
خدایا نگام کن ... اشکامو میبینی؟
نگو تاحالا اشکامو دیده بودی و کاری نکرده بودی...
نگو که واسه توام بی ارزش شدم....
خدایا خسته شدم...
بغلم کن ، دستامو بگیر...فقط تورو کم دارم...
منتظر هیچ دستی در هیچ جای دنیا نبودم،
همیشه اشکهایم را بادستان خودم پاک کردم،
چون میدانم همه رهگذرند…
گاهی دلم آنقدر از زندگی سیر میشود که میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم
و رویش دراز بکشم ... آرام وآسوده ... مثل ماهی حوضمان
که چند روزیست روی آب است ...
این جا
قدم نزن ...
ایــن شعــــر ها ، آن قدر بارانی انـد
کــه می ترسم تمام لحظه هایت خیس شونــــد …!
کودکی با پای برهنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد.
زنی در حال عبور او را دید؛دلش سوخت، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید.به
رستورانی رفتند و غذایی خوردند.بعد از آن،خانم پولی در جیب پیراهن پسر گذاشت و گفت: مواظب
خودت باش!من دیگر باید بروم.
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن تاملی کرد و سپس با لبخند پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی دارید.............!!!!!!!
درد میدونی چیه؟
درد اینه که آدم باشی ولی حق نداشته باشی غمگین بشی. حق نداشته باشی اشک بریزی.حق
نداشته باشی دلت بگیره.حق نداشته باشی شکایت کنی و ....
چرا
چون همه از شخصیت تو چیز دیگه ای توقع دارن! چون اونقدر برای همه مظهر استواری و اعتماد به
نفس بودی و اونقدر لبخند زدی و خندیدی که حالا دیگه اگه واقعا هم داغون باشی حق نداری دم
بزنی..حق نداری اشک بریزی.حق نداری از زندگی خسته بشی....
وقتی بهت میگن: تو امید مایی.وقتی یکی میگه اگه تو نباشی من غصه هامو کجا ببرم؟
یکی میگه:تو فقط مال خودت نیستی مال چند نفر دیگه هم هستی..
اون یکی میگه: تو منو به زندگی برگردوندی اگه نباشی منم نیستم!
حالا تو می مونی و یک دنیا بغض نشکفته و یه دل غمدار...که انگار باید دوباره سرکوبش کنی و یه
لبخند مسخره تحویل همه بدی که:من حالم خوبه!
بابا به خدا منم آدمم! آدمها هم گاهی دلشان می گیرد...آدمها هم گاه دلشان اشک
میخواهد.دلشان آغوش گرم میخواهد...آدمها هم گاهی دلشان میخواهد بمیرند.....
در یک کوچه ی آشنا من تنها...
کوچه ای که بوی عطر یاس هایش نوازشگر تمامه احساسات شکسته ام میشود...
و من مست از محبتی که به روح خسته ام شده است...
شادمانه مانند کودکان به تکاپو می افتم...
ناگهان صفحه ی لی لی را روی زمین میبینم...
و بی درنگ وارد بازی میشوم...بازی ای که مرا در خود خواهد بلعید...
من اما چه تلخ خنده های مستانه ی کودکی ام جایشان را به اشک در سکوت و تنهایی میدهند...
چشمان اشکی ام را به سختی برای دیدن کسی میچرخانم....
اما...کسی نیست...هیچکس!
پرده ای از سیاهی آسمان آبی را میپوشاند و هر دم در انتظار باریدن....
اما نمیبارد...انگار میخواهد دلگرفت هایش را با سیاهی تنها سر من فریاد کند...!
گویا بیکس تر از من پیدا نکرده...
آری این همان جا بود که روزی بازندگی را به من هدیه کرد...
حال من در اینجا به دنبال چه میگردم...؟!!!
نکند خاطرات به جا مانده ام پاهایم را به این سو کشانده است...!؟
این روزها که که می گذرد احساس میکنم که کسی در باد فریاد میزند
احساس میکنم که کسی از عمق جاده های دور ... یک آشنای قدیمی ..
مرا صدا میزند .........
امروز و دیروز نداره ... احساست بد و خوب مکمل هم اند .. باید باشن
دیروز خوب .. امروز خنثی .. دیروز بد .. فردا عالی
یاد گرفتم نظاره گر احساساتم باشم .. اینجوری بهتره
وقتی که تنهائیم دنبال یک دوست می گردیم
وقتی پیداش کردیم
دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی از دستش دادیم
دنبال خاطره هاش می گردیم
و باز هم تنهائیم .
اگه یه روزبغض گلو تو فشرد
خبرم کن
بهت قول نمی دم که باهات بخندم
ولی میتونم باهات گریه کنم
اگه یه روز خواستی دربری حتما
خبرم کن قول نمی دم که ازت بخوام وایستی
اما می تونم باهات بدوم
اما اگر یه روزسراغمو گرفتی و خبری نشد
سریع به دیدنم بیا
احتمالا بهت احتیاج دارم .
هروقت دلت گرفت هر وقت
آسمون مثل همیشه برات آبی نبود
هروقت احساس کردی زیربارمشکلات
خورد میشی هروقت حس کردی دیگه
به دردهیچ کاری نمی خوری هروقت
حس کردی که خیلی بی مصرف وپوچی
هروقت حس کردی خیلی تنهاشدی...
به اون بالا نگاه کن .
کهنه فروش توکوچمون داد می زد کهنه می خریم
وسایل شکسته وخراب می خریم
بی اختیارفریاد زدم قلب شکسته ام می خری ؟
گفت:که اگرارزشی داشت کسی اونو نمی شکست
. می نویسم که چگونه در تنهایم
به اشک های همیشه
همراهم به این لشگر زلال و زیباکه از ضمیری پاک متولد می شوند
تا یاوران لحظات و تنهایی من باشند
پناه می برم ای عشق ،
ای منجی جاودانه ،
ای همیشه ماندگار با من بمان برای همیشه
دوستت دارم
ایــن روزهـــا
همــه بــه مــن دلـتــنـــگــی هــدیــه مـی دهنــد
لطفـــا آتــش بــس اعــلام کــنید!
بــه خـــدا تمــــامـ شــد
دلـــــــــــم...!
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم
دیگر سوار نشوید !!! جا نیست …
تعداد صفحات : 2